
اشاره:
پس از انتشار یادداشتی تحت عنوان «روایت از جنگ؛ تداوم و تغییر» که تا اندازهای تحت تأثیر توئیت دکتر محسن رضایی درباره عملیات کربلای چهار بود، خانم فرانک جمشیدی، نظری را ارسال کردند که منتشر شد. بر این باور بودم که ایشان در اعلام نظر برای نقد یادداشت، با پنهان کردن پیش فرضهای خود درباره مفهوم تحریف، اقدام به نقد کردهاند و مناسب است با یک یادداشت مستقل، نظراتشان را بیان کنند. پس از گفتگوی حضوری، ایشان یادداشت حاضر را ارسال کردند که بنظرم همچنان به جای بحث ایجابی درباره مسئله تحریف، شامل تعریف مفهوم،تعیین مصادیق و روش مواجهه، همچنان در واکنش به یادداشت منتشر شده و مباحث طرح شده درباره تحریف نوشته شده است که در جای خود قابل تقدیر است. ضمناً متن نقدی را که درباره یادداشت یاد شده قبلاً نوشتهاند و منتشر شده است، به دلیل اصرار ایشان، مجدداً در ابتدای یادداشت جدید قرار دارد.
روش ایشان در نقد یادداشت «در برابر تحریف تاریخ چه باید کرد؟» که بیشتر با نظر به نتیجهگیری صورت گرفته به نظرم «خلاقانه و بدیع» است، من هم با نظر به همین روش با نظر به نتیجه بحث،متن را مطالعه و نقد کرده ام. به این معنا که ایشان پس از نقد بر رویکرد موجود به مسئله تحریف، سرانجام از نقد خود چه نتیجهای گرفته است؟ فارغ از اینکه برای رسیدن به این نتیجه چه مسیری را با وام گرفتن از متن یادداشت و جدا کردن آن از بافت اصلی دنبال کرده اند، مسئله مهم این است که آیا نتیجهگیری ایشان با یادداشتی که درباره تحریف نوشتهام، تفاوت دارد و افقهای جدیدی گشوده شده یا با زبان دیگری همان نتیجه تکرار شده است؟
خانم جمشیدی در یک پاراگراف نوشتهاند: «آن شنود و گفت که مقصود من از این یادداشت است، فقط در پشت منطق مسئله میتواند حیات داشته باشد، نه پشت منطق خطر. این منطق خطر است که از تحریف به بهانهی تخریبِ پلی که گذشته را به حال و حال را به آینده میرساند، میهراسد. وگرنه منطق مسئله با تکیه بر همان تعریفی که از تحریف کردهاید (پدیدهای همزاد با تاریخ و اجتنابناپذیر از ذات واقعیت به دلیل محدودیت ادراک)، مدام از تجدید روایت به بهانهی تعمیر و ترمیم و تحکیم پلی که گذشته را به حال و حال را به آینده پیوند میدهد، صحبت میکند.»
اینجانب در نتیجه گیری بحث تحریف نوشتهام: «علاوه بر اسناد، باید امکان گفتگو را فراهم کرد. شکلگیری فضای نقد و گفتگو می تواند ابعاد واقعیات تاریخی و نقاط اشتراک و افتراق همچنین مسایل اساسی را روشن کند.»
بنظرم صورتبندی مفهوم «منطق خطر» و قرار دادن آن در برابر «منطق مسئله» بیشتر حاصل پیشفرضهای ذهنی و روش شناسی ایشان و بدون توجه به بافت اصلی متن است. ایشان اگر بگویند «تناقض و مناقشه» چه نتیجهای دارد و نسبت آن با واقعیات تاریخی چیست و چه تعریفی از مسئله تحریف دارند؟، موضوع مورد بحث تا اندازه ای روشن میشود که تعریف مسءله از نظر ایشان چیست و این که با توجه به نتیجه گیری یکسان «فصل فارق» کدام است؟ با این توضیح، بنظرم با وجود نقد خانم جمشیدی بر یادداشت «در برابر تحریف تاریخ چه باید کرد؟» و با توجه به نتیجه گیری یکسان درباره راه حل در دو یادداشت متفاوت، بنظرم ما درباره مسئله تحریف، همچنان در همان نقطه آغاز قرار داریم و پرسش این است که؛ مفهوم تحریف چیست؟ مصادیق و علت تحریف کدام است؟ آیا باید از تحریف نگران بود؟ روش مواجهه با مسئله تحریف کدام است؟ امیدوارم خانم جمشیدی و سایر دوستان با توجه به مسءله پیش رو و فارغ از هیاهوهای کنونیُ در پاسخ به پرسشهای طرح شده نظرات خود را برای روشن شدن بحث تهیه و برای انتشار ارسال کنند.
در ادامه، یادداشت سرکار خانم جمشیدی از نظر خواهد گذشت.
با سلام و ادب به آقای درودیان؛ با خودم تکرار کردم: بازبینی روایت های موجود از جنگ هشت ساله و ساماندهی آن حول محور نیازهای نسل جدید و منطبق با نگرشهای این نسل از طریق تشکیل حوزه روششناسی مطالعه و تاریخ نگاری جنگ هشت ساله
خروجی پیش بینی شده:
1-ارائه روایت مناسب و صحیح از جنگ هشت ساله به نسل کنونی
2- جلوگیری از تحریف تاریخ
3-روشن و شفاف کردن واقعیات تاریخی درباب جنگ هشت ساله
4-رفع مناقشات و تناقضات تاریخی درباره این واقعه
این جملات کاملاً آشنا را تقریباً بدون هیچ تغییری سالهاست می شنوم. به گمانم تا زمانیکه «تناقض» و «مناقشه»، خطر تلقی میشود (خطری به نام تحریف)، نه«بازبینی»، نه «ساماندهی»، نه «روش شناسی»، نه«نسل جدید» هیچیک به طور جدی «مسئله» نخواهد بود. چرا؟ چون ماهیت «خطر تحریف» ایجاب می کند که همواره با هدف «محو تفاوت ها و تناقض ها»، «حال در تعامل با گذشته» بیشتر موضوعیت پیدا کند. در حالیکه اقتضای ماهیت «مسئله» این است که با هدف «مدیریت تفاوتها و تناقضها»، «حال در تعامل با آینده» محوریت هرنوع برنامه ریزی و تصمیم گیری و طراحی استراتژیک قرار گیرد. اگر جز این باشد، باید بتوان استدلال کرد که چرا منطق «خطرتحریف» در طول چهل سال که از عمر انقلاب میگذرد نتوانسته برای دو چیز که این همه دغدغه مند آن بوده است؛ یعنی «آینده» و «نسل جدید»، برنامه ریزی بازدارنده (بازدارنده از درافتادن به دام تکرار اشتباهات) داشته باشد؟
به نظر من به این دلیل که در برابر منطق خطر تحریف، اتفاقاً این هر دو؛ یعنی «نسل جدید» و «آینده»،«سوژه خطر» تلقی میشوند چون عاملان ایجاد «تناقض و مناقشه» همینان اند.پس این منطق به آنها شلیک میکند و از بین میبردشان.نه اینکه «مسئله» تلقی شان کند و به «بازبینی» شیوه های گفتگوی خود با مسئله و «ساماندهی» این شیوه ها حول ضرورت راهگشایی به درون مسئله بپردازد.
□ فصل فارق «تحریف» و «تجدید»
جناب درودیان! یادداشت شما با عنوان «در برابر تحریف تاریخ چه باید کرد؟» را هم ظاهراً باید از آخر خواند و به اول رسید؛ نظیر کاری که دربارهی یادداشت «تداوم و تغییر ... » انجام دادم. آنجا هم کوشیدم نشان دهم «مناقشه» و «تناقض»ی که در انتهای مطلبتان به آن پرداختهاید، اصلاً نقطهی شروع قصهی شماست. این نقطهای است که از بعد بروز و پیدایی، اساساً «بازبینی روایتهای موجود از جنگ» و «ساماندهی» آنها «حول نگرشها و نیازهای نسل جدید» و «تشکیل گروه روششناسی مطالعات و تاریخنگاری جنگ» به منظور «مدیریت» روایتها و «ارائهی روایت صحیح و مناسب برای نسل جدید» موضوعیت پیدا کرده است.
یادداشتِ «در برابر تحریف تاریخ چه باید کرد؟» را هم اگر از آخر بخوانیم و به اول برسیم، درمییابیم که نقطهی آغاز داستان شما، «تخریب» است: «تحریف نباید موجب شود نتایج زحمتها و رنجهای یک نسل تخریب شود. زیرا امکان استفاده از تجربهی گذشته برای آینده را از بین میبرد.»
در این یادداشت هم بار دیگر ردّ و نشان مواجهه با روایتهای جدید از جنگ با «منطق خطر» دیده میشود؛ منطقی که هر بار در نوشتههایی از ایندست، زنجیرههای معنایی خود را میآفریند و در اینجا زنجیرههای معنایی «منطق خطر» عبارتاند از: «تخریب»، «مدیریت هوشمندانه» و، مهمتر از این هر دو، سند یا سندیت یا استناد (اسنادی که همچون خود واقعیت، بهطرز گریزناپذیری برساختهاند).
همچنین یادداشت شما، به مدد گزارههایی که نمونههای آن در ذیل میآید، به شکلی پنهان مدام بر «منطق خطر» تأکید میکند:
1ـ پیچیدگی تحریف، دشواری تعریف مفهوم تحریف، آساننبودن شاخصسازی برای تحریف مگر با برشماری مصادیق آن، دشواری تبیین چگونگی وقوع تحریف و تشریح شیوههای درست مواجهه با آن (رک: پاراگراف سوم).
2ـ در مثالهای ارائهشده طی پاراگراف چهارم تا ششم (درخصوص نقش آقای رضایی در برگرداندن نتیجهی عملیات کربلای چهار به نفع ایران، مرددبودن آقای هاشمی دربارهی انجام عملیات کربلای پنج، و اختلافنظر سپاه و ارتش درخصوص نقشی که در جنگ ایفا کردهاند)، تأکید بر واژهی «برابر اسناد»، ضمن آنکه بیانگر نوعی کنترل شدید واقعیت تاریخی است، انحراف از سه گزارهی بنیادینی را که در این یادداشت طرح کردهاید، نشان میدهد: (1) تحریف با تاریخ همزاد است، (2) تحریف، ناشی از سرشت دوگانهی واقعیت است که ادراک متفاوت واقعیت را ایجاب و اقتضا میکند، (3) تحریف، نزاعی آگاهانه و محصول پویایی حیات سیاسی و اجتماعی است.
3ـ در نتیجهگیری پایانی یادداشتتان نشان دادهاید که چگونه میتوان مصادیق متعدد تحریف را عطف به ویژگیهای سهگانهاش، تحت مدیریت هوشمندانه درآورد؛ مدیریت هوشمندانه در مواجهه با آن دسته از مصادیق تحریف که کافی است مخاطب تاریخ به منطق عقلیاش رجوع کند تا نادرستیاش را دریابد (نظیر همان مثال نهنگ و پلاکهایی که ادعا میشود پس از بلعیدن شماری از رزمندگان در شکمش یافت شده است!)، یا با مراجعه به اسناد موجود پی به ناصحیحبودن آنها ببرد، یا با سهیمشدن در آشکارسازی واقعیت یک واقعهی تاریخی از طریق تندادن به کنش گفتوگو درباب آن واقعه، خود به بخشی از بدنهی این مدیریت هوشمند تبدیل شود و با تحریف مقابله کند.
نقطهی فارق بحث من با شما این است که «منطق خطر»، دیالوگ درباب واقعیت یک واقعهی تاریخی را تعبیر میکند به «کنش گفتوگو» درباب آن واقعه. حال آنکه «منطق مسئله»، دیالوگ درباب واقعیت یک واقعهی تاریخی را تعبیر میکند به «کنش شنود و گفت» درباب آن واقعه که در این کنش، «شنیدن» همواره مقدم بر «گفتن» است.
لازمهی تحقق آنچه شما پیشنهاد میدهید این است که متولیان مدیریت هوشمندانهی روایتهای موجود از جنگ، به شنیدن عادت کنند و سپس بگویند. ولی در همهی این سالها، سایهی «منطق خطر» موجب شده که آنها فقط گفتهاند و نشنیدهاند، یا گفتهاند و احتمالاً «شنود» کردهاند، یا گفتهاند ولی بد شنیدهاند. چون ملازم همیشگی «منطق خطر»، اضطراب است که اضطرار را به همراه میآورد و استبداد را. اما ملازم همیشگی «منطق مسئله»، استقرار است که استمرار و استقلال میوهی آن محسوب میشود.
آن شنود و گفت که مقصود من از این یادداشت است، فقط در پشت منطق مسئله میتواند حیات داشته باشد، نه پشت منطق خطر. این منطق خطر است که از تحریف به بهانهی تخریبِ پلی که گذشته را به حال و حال را به آینده میرساند، میهراسد. وگرنه منطق مسئله با تکیه بر همان تعریفی که از تحریف کردهاید (پدیدهای همزاد با تاریخ و اجتنابناپذیر از ذات واقعیت به دلیل محدودیت ادراک)، مدام از تجدید روایت به بهانهی تعمیر و ترمیم و تحکیم پلی که گذشته را به حال و حال را به آینده پیوند میدهد، صحبت میکند.
مطالب مرتبط:
+ روایت از جنگ؛ تداوم و تغییر
+ در برابر تحریف تاریخ چه باید کرد؟