ادراک و صورتبندی از رخدادهای سرنوشتساز و تاریخی که بر تمامی شئون فکری و زیستی جامعه در یک دوره زمانی غالب است، تابع زمان و گفتمان حاکم است. با نظر به مفروض یادشده، می خواهم در یادداشت حاضر به فرایند «جابجایی در تاریخ» اشاره کنم.
حمله نظامی عراق در 31 شهریورماه 1359 و تنها 20 ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تداوم جنگ به مدت هشت سال، تمامی وجوه زندگی فردی و اجتماعی جامعه ایران را در ابعاد مختلف در سیطره خود قرار داد. با این توضیح، «وجه تاریخی» تجربه جنگ با عراق و بهعبارتی اهمیت تاریخی آن، تابع میزان قدرت تأثیرگذاری جنگ بر شئون مختلف زندگی جامعه ایران، در تجربه زیسته بوده است.
مسئله جنگ در 35 سال پس از خاتمه آن، از یک واقعیت جاری در یک دوره زمانی و با ماهیت نظامی، هماکنون به یک مسئله فرهنگی، سیاسی و تاریخی، در چهارچوب یک نظریه برای سامان قدرت سیاسی، دفاعی و امنیتی تبدیل شده است. در تداوم همین وضعیت، قلمروی مسئله جنگ از یک امر استراتژیک و مخاطرهآمیز در زمان وقوع که موجودیت و تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد، به قلمروی مطالعات تاریخی و ادبیات تقلیل یافته است. شکلگیری این وضعیت بمعنای شکاف میان واقعیات عینی و الزامات جنگ در زمان وقوع، با روایتهای کنونی از تجربه زیسته، با اختلاف نظر درباره کارکرد و تاثیرات متفاوت تجربه جنگ با عراق شده است. چنانکه روایتهای مختلفی درباره ماهیت و علت وقوع جنگ، تداوم و نحوه پایان آن و در نتیجه، مشخصهها و قلمروی وجه تاریخی جنگ، شکل گرفته است.
فرآیند یادشده بمعنای تبدیل یک امر جاری و دربرگیرنده همه شئون زندگی فردی- اجتماعی در یک دوره زمانی در گذشته، به یک امر ذهنی- گفتمانی در دوره جدید است. تحول یادشده ناظر بر منطق «جابجایی در تاریخ» است. به این معنا که آنچه که در یک دوره زمانی و به مدت هشت سال، به امر عینی و غالب تبدیل شده بود، دیگر از چنین نقشی برخوردار نیست، زیرا جنگ به پایان رسیده است. در نتیجه مسئله جنگ با عراق جای خود را به امر دیگری داده که هم اکنون بر شئون زندگی فردی و اجتماعی جامعه ایران حاکم است. این تغییرات حتی در تغییر روایت از جنگ نیز تأثیر گذاشته است.
پیدایش این وضعیت، به یک اعتبار طبیعی است چنانکه در گذشته، حال و آینده تکرار شده و خواهد شد. در غیر اینصورت باید همه تاریخ گذشته جامعه ایران، هم اکنون به مسایل غالب و جاری تبدیل و در نزد همگان حاضر بود، در صورتی که چنین وضعیتی وجود ندارد و بخش مهمی از تاریخ گذشته، تنها از طریق یادها، نامها و آثار مورد رجوع قرار میگیرد. بنابراین اصل وجود تحوّل و جابجایی در تاریخ محل مناقشه نیست، بلکه فهم عمیق از علّت و فرایند جابجایی در تاریخ، همچنین روش مواجهه با آن موضوع و محل بحث است. به این معنا که؛ چه امری، چرا و چگونه، جایگزین امر غالب و در نتیجه موجب جابجایی در تاریخ میشود؟ تداوم و گسست تاریخی تابع چه عواملی خواهد بود؟
با اشاره به تجربه جنگ با عراق و الگوی حاکم بر تبدیل آن به یک مسئله فراگیر در زمان وقوع و سپس به حاشیه رفتن تأثیرات آن با اتمام جنگ، باید به پرسش یادشده با نظر به این ملاحظه پاسخ داد که؛ هم اکنون چه امری بر همه شئون زندگی فردی- اجتماعی جامعه ایران، به صورت سلبی و ایجابی، غلبه پیدا کرده و چه نسبتی با گذشته دارد؟ نزدیک به دو دهه و نزدیک به سه برابر دوره زمانی جنگ، همراه با تغییرات نسلی، جامعه ایران درگیر مسئله «هستهای، تحریم، توافق برجام و مطالبات سیاسی- اجتماعی در کف خیابان» است. درواقع مسئله هستهای بعنوان یک مسئله فنی برای پاسخگویی به بخشی از نیازهای جامعه ایران، به تدریج با تمرکز آمریکا، اروپا، اسرائیل و منافقین، به یک مسئله اساسی و چندوجهی تبدیل و از روش «تحریم فلجکننده» برای مقابله با آن استفاده شد. توافق برجام در دولت یازدهم در سال 1394 و سپس خروج ترامپ از برجام در دولت دوازدهم و ادامه مذاکرات برای حل و فصل آن در دولت سیزدهم، فرآیند چگونگی تبدیل یک مسئله فنی به یک مسئله فراگیر در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی جامعه ایران، در یک دوره زمانی طولانی است. این توضیح نشان میدهد که وقتی یک مسئله به صورت دفعی یا تدریجی به امر غالب و فراگیر تبدیل شود، در عمل، فرآیند جابجایی در تاریخ، با تبدیل آن به مسئله جاری در زندگی فردی و اجتماعی به شکل اجتناب ناپذیری بر اساس این قاعده که «هر نسلی تاریخ خود را میسازد»، صورت گرفته است. بنابراین نسل اخیر درگیر مسئله متفاوت با گذشته است و لذا تاریخ برای نسل جدید در حال ورق خوردن است. دیگر تجربه جنگ با عراق که به نسل انقلاب و جنگ تعلّق داشت، مسئله نسل کنونی، بعنوان یک امر جاری و غالب نیست، زیرا جنگ با عراق به پایان رسیده است. در حالیکه مسئله هستهای، تحریم و برجام، همچنین مطالبات سیاسی- اجتماعی، به مسئله نسل پیشین و نسل حاضر تبدیل شده و مورد منازعه و مناقشه برای تعریف ماهیت و تعیین اهداف و سیاستها برای اقدام قرار دارد.
با این مقدمات، فرایند جابجایی در تاریخ، بمعنای چرخش در روندهای جاری و غالب است که بصورت تدریجی آغاز میشود، اما به تغییرات اساسی و پایدار منجر خواهد شد. منطق حاکم بر جابجایی تاریخی با ظهور «مسئله جدید» شکل میگیرد. به همین دلیل ظهور مسائل و منازعات جدید و بحث درباره چگونگی مواجهه با آن، مهمترین نشانه به پایان رسیدن یک وضعیت و آغاز وضعیت جدید است.
مهمترین مسئله اساسی در مواجهه با جابجایی تاریخ، بررسی شکلگیری مفهوم «گسست یا پیوستگی» در تاریخ است. به این معنا که آیا ظهور مسائل جدید به معنای چرخش و گسست از گذشته است یا در پیوستگی با گذشته تعریف شده است؟ این پرسش به نظرم یکی از مهمترین پرسشهای اساسی در «تفکر تاریخی»، برای صورتبندی روند تحولات تاریخی در جامعه ایران است که نسبتِ میان رخدادها و مسایل بزرگ را با یکدیگر و در یک روند تاریخی، در زیست فردی و اجتماعی جامعه ایران، مورد بحث و مناقشه قرار می دهد. نقطه چرخش و یا تداوم تاریخی از مسیر پاسخ به پرسش یادشده عبور می کند.
در واقع وقتی جابجایی در تاریخ اجتناب ناپذیر است، مسئله اساسی، فهم منطق حاکم بر این جابجایی و شناخت فرآیند آن، بمعنای پیدایش گسست یا تداوم پیوستگی، از طریق «گفتگوی میان نسلی» خواهد بود. در حالیکه هم اکنون نسبتِ میان جنبش تنباکو با مشروطه و هر دو با کودتای رضاخان و سپس با نهضت ملی نفت و کودتای 28 مرداد و در همین روند با قیام 15 خرداد 42 و پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57 ، بدلیل تغییر و جابجایی «مسائل و نسلها» روشن نبوده و محل مناقشه قرار دارد. چنانکه تحولات دوره جنگ با دوره سازندگی و اصلاحات و سپس با موضوعات اساسی مانند توسعه قدرت منطقه ای و چالش هسته ای و تحولات سیاسی- اجتماعی چنین است. متأثر از این وضعیت، جریانات فکری- تاریخی و سیاسی- اجتماعی هر کدام بخشی از این تاریخ را با نظر به چرخش و گسست و یا بر اساس پیوستگی، تحلیل و نمایندگی می کنند، بدون آنکه خطوط اصلی پیوستگی تجربه تاریخی جامعه ایران در تعیین جهت گیریهای آینده روشن شود.
در موخّره این یادداشت، با نظر به توضیحات یادشده، پرسش اساسی در واقع بازتعریف نسبتِ میان تجربه جامعه ایران در مسئله هستهای، تحریم، برجام و مطالبات سیاسی- اجتماعی، با تجربه جنگ با عراق است. محدودکردن تجربه جنگ با عراق به دوره جنگ و تقلیل آن به تاریخ، ادبیات و مناقشات نهادی و سیاسی درباره نقش در جنگ، مانع از پیوستگی تجربه پیشین با نیازهای کنونی و آینده خواهد شد. با وجود تفاوت در مسئله جنگ که نظامی بود، با مسائل اخیر که ماهیت فنی، سیاسی و اقتصادی دارد، در عین حال هر دو مسئله از یک وجه مشترک برخودارند که به مسئله عمومی مردم و به یک امر اساسی و هویتساز تبدیل شدهاند.
بنابراین اگر تجربه جنگ با عراق بعنوان یک «نظریه جامع» نسبتی با نیازهای مرحله کنونی نداشته باشد، تاریخ جنگ به زمان جنگ و افراد محدودی از جامعه و نهادها محدود میشود، حتی اگر برای گسترش آن تلاش شود. متقابلاً اگر حکمرانی و مدیریت مسائل جاری و سرنوشتساز که به امر غالب در دو دهه گذشته تبدیل شده و همچنان در آینده ادامه خواهد داشت، در امتداد تجربه جنگ و انقلاب بازبینی نشود، اهداف و سیاستها دیگر ریشه در تفکر و تاریخ نخواهد داشت و زمینه گسست تاریخی میان دو تجربه بزرگ و سرنوشتساز میان نسلها را فراهم خواهد کرد.
با فرض اینکه تاریخ به تناسب تغییر در شرایط بازخوانی میشود و سپس در برخی موارد به آثار تاریخی رجوع میشود نه برعکس و با پذیرش فرایند جابجایی در تاریخ، بر این باور هستم که مطالعه و استفاده از تجربه جنگ با عراق در موضوعات مشترک در حال و آینده، بجای بررسی تاریخ نقلی و امتداد آن از گذشته به حال، باید با نظر به تحولات و نیازهای جدید که با تغییر در «مسائل و نسلها» ایجاد میشود، همچنین نیازهای راهبردی در حال و آینده، صورت بگیرد. در واقع بجای تلاشهای گسترده برای بازسازی گذشته به روش نقلی که هرگز امکانپذیر نخواهد بود، باید از دادههای تاریخی برای پاسخ به نیازهای حال و آینده استفاده کرد تا بر پایه «موضوع و منفعت مشترک»، از طریق تداوم تاریخی، از گسست تاریخی جلوگیری شود.