در این جستار با نظر به عنوان بحث، تنها به برخی از آموزههای راهبردی جنگ 12روزه به شرح زیر اشاره خواهد شد:
1- مهاجم با رعایت غافلگیری و استفاده از تهاجم اطلاعاتی برای فریب استفاده خواهد کرد تا میزان احتمال پیروزی را افزایش دهد. بنابراین با توجه به اینکه «منطق محاسباتی مهاجم»، الزاماً با «تصوّرات ما از قدرت بازدارندگی از جنگ»، منطبق نیست، بنابراین اعتماد به قدرت بازدارندگی و محاسبه از شرایط بر اساس برخی داده های اطلاعاتی- تحلیلی به تنهایی برای اطمینان از عدم وقوع جنگ کافی نیست.
2- هرچند لازمه پیروزی مهاجم برای شکست مدافع، برخورداری از امکان غافلگیری در برابر جنگ است، ولی شرط کافی برای پیروزی مهاجم و شکست مدافع نیست. در نتیجه مناسب است به جای تکیه بر روش شناسی بررسی «احتمالات» برای پیش بینی وقوع جنگ و آمادگی برای مقابله با آن، از طریق بررسی کلیه «امکانهای وقوع»، جوانب و عوامل موثر در وقوع جنگ مورد محاسبه قرار گرفته و برای مواجهه با آن پیش بینی شود. استفاده از روش شناسی بررسی «امکانها»، با ماهیت جنگ و دشواری و پیچیدگی و گستردگی آن تناسب دارد و موجب برخورداری از آمادگی ذهنی در برابر وضعیتهای پیشبینی نشده خواهد شد. بنابراین مدافع از طریق «آمادگی دفاعی با فرض غافلگیری»، برای مواجهه با موقعیتهای مختلف، میتواند زمینههای شکست دشمن مهاجم را افزایش و میزان تأثیر غافلگیری را کاهش دهد. توانمندی ایجاد این وضعیت و نمایش آن تأثیر بازدارنده دارد، زیرا میزان ریسک مهاجم را برای تصمیمگیری و اقدام، افزایش خواهد داد.
3- هدفگذاری و محاسبات مهاجم برای تأمین اهداف با پذیرش هزینه جنگ، بر اساس شرایط قبل از جنگ صورت میگیرد، ولی با وقوع جنگ، بر اثر «اصطکاک»، با ظهور عوامل و موانع جدید و پیش بینی نشده، محاسبات اولیه تغییر میکند و مهاجم در وضعیت جدید قرار میگیرد. بنابراین در صورت آمادگی برای استفاده از فرصتها و امکانهای جدیدی که بر اثر وقوع جنگ ایجاد می شود، میتوان محاسبات مهاجم را برای تغییر در ادامه جنگ، تحت تأثیر قرار داد. بنابراین ابتکار عمل مهاجم برای زدن ضربه اول و غافلگیرانه، به معنای تضمین پیروزی نیست، هرچند قدرت مدافع را کاهش خواهد داد؛ به همین دلیل سرنوشت جنگ در فرایند شکل گیری «تسلسل درگیریها»، با تحمیل اراده یکی بر دیگری، تعیین خواهد شد. بنابراین به میزان آمادگی برای تابآوری در برابر خشونت جنگ و توانمندی واکنش تأثیرگذار، میتوان محاسبات مهاجم را برای ادامه جنگ دشوار کرد و منطق برقراری آتشبس را شکل داد.
4- اراده پایان دادن به جنگ با برقراری آتشبس، از میان ویرانه های جنگ و نگرانیهای احتمال شکست برمیخیزد. بنابراین در حالیکه صورت خشونتآمیز جنگ، با وقوع جنگ «آشکار» و غالب میشود، ولی منطق پذیرش آتشبس و پایان دادن به جنگ، ریشه در درون انگیزه، اراده و محاسبات «پنهان» بازیگران دارد که پیش از این، منطق تهاجم را شکل داده است و سپس موجب پایان دادن به جنگ خواهد شد. بنابراین انتخاب زمان آتشبس و خاتمه دادن به جنگ، در مواجهه با دو وجه متفاوت، شامل «صورت» و «باطن» جنگ، بیش از آن که حاصل علم جنگ باشد، برآمده از «هنر فرماندهی» و تصمیمگیری برای «انتخاب استراتژیک در زمان و شرایط مناسب» است. با این تاکید که برقراری آتشبس به معنی پایان دادن به خصومتهای ریشهدار و موثر در وقوع جنگ نیست، زیرا پایان جنگ بر اساس توافقی صورت میگیرد که هزینه جنگ را با نگرانی از شکست، بر بازیگران تحمیل کرده است.
5- آنچه را که مهاجم به عنوان دلیل و هدف خود از اقدام به جنگ بیان میکند، به دلیل هزینه های جنگ و دشواریهای پذیرش مسئولیت تاریخی- راهبردی آن، هرگز همان چیزی نیست که اراده مهاجم را با پذیرش مخاطرات جنگ، برای حمله شکل داده است. بنابراین دشواریهای خاتمه دادن به جنگ ریشه در دشواریهای شناسایی اهداف پنهان مهاجم از یکسو و دیگری محاسبه مهاجم و مدافع از «هزینه- فایده» جنگ و نتایج آن، در مقایسه با قبل و پس از جنگ دارد. به همین دلیل پایان دادن به جنگ بسیار دشوارتر از تصمیم گیری برای آغاز جنگ است. ملاحظه یادشده یکی از عوامل موثر در ادامه جنگ و در نتیجه دشواری خاتمه دادن به آن می باشد.
ادامه دارد ...
مطالب مرتبط: