اشاره:
انتشار مقاله «آرمان- واقعیت، زمان و دیوانسالاری جنگی»، در روزنانه شرق و در چهل سالگی وقوع جنگ، به اعتبار تلاش برای «تبیین تئوریک» از تجربه جنگ با عراق، در مقایسه با نقد سیاسی و نظامی از جنگ، اقدام متفاوتی بود. به همین دلیل این مقاله مورد نقد قرار گرفت و در تاریخ 26 آبان در روزنامه شرق، با حذف تیتر اصلی مقاله مبنی بر؛ «نقدی بر مقاله؛ آرمان- واقعیت، زمان و دیوان سالاری جنگی» و استفاده از عنوان «تبیین تئوریک از جنگ ایران و عراق؛ با کدام مفهوم و روش؟» به چاپ رسید که بخش اول آن در ادامه خواهد آمد.
***********
«تبیین تئوریک از جنگ ایران و عراق؛ با کدام مفهوم و روش؟»
مقاله «آرمان- واقعیت، زمان و دیوانسالاری جنگی»، به قلم جناب دکتر کیومرث اشتریان، در تاریخ 13 مهر 99 در روزنامه شرق، با این فرض نوشته شده که؛ همچنان پرداختن به «ابعاد سیاسی این حوزه در کشور مغفول است.» نویسنده محترم در پاسخ به ضرورت تبیین «تئوریک» از جنگ ایران و عراق، به دنبال پاسخ به این پرسش است که؛ چرا و چگونه متغیّر زمان نقشی اساسی در جنگهای مدرن دارد؟ چگونه طولانیشدن زمان جنگ، نطفه دیوانسالاری جنگی را که پادزهر جنگهای غیرکلاسیک است در خود میپروراند؟ چگونه زمان میتواند تعامل آرمان- واقعیت را از همسویی به ناهمسویی و تعارض بکشاند؟ در مقاله آمده است: « بر آن است که متغیر زمان را چون بستری مشاهده کند که دو تعامل (یا تعارض) اساسی در آن شکل میگیرد: نخست، تعارض جنگ غیرکلاسیک- دیوانسالاری جنگی و دوم، تعامل آرمان- واقعیت. مطالعه جنگ ایران و عراق در چنین چارچوب تئوریکی قابل بررسی است.»
1- نویسنده بمنظور بررسی «ابعاد سیاسی جنگ» تلاش کرده است با استفاده از مفهوم «سیاستگذاری جنگی» و تاکید بر متغیّر زمان در جنگهای مدرن، با انتخاب برخی از رخدادها و تحولات، تبیین تئوریک از جنگ را انجام دهد. در مقاله تصریح شده است: «این مقاله به دنبال پیریزی بنیانی تئوریک برای مطالعه سیاستگذاری جنگی در یک مدل آرمانگراست.» نویسنده بدون تعریف از مفهوم سیاستگذاری جنگی، تنها با اشاره به مولفههای تصمیمگیری در سیاستگذاری جنگی، نوشته است: «تصمیم و ازجمله تصمیمگیری در سیاست جنگی، مبتنی بر دو سری متفاوت از عوامل است: نخست پیشینههای تاریخی، عوامل ایدئولوژیک و ایدههای مسلط و دیگری رخدادها و اتفاقهای جاری زمان. تلفیق این دو و برهمکنش آنها محصولی به دست میدهد که در تصمیمگیری نهایی سیاستگذار نقش اساسی را بازی میکند. ایدئولوژیها و ایدههای مسلط و تجربیات تاریخی، دستگاه سیاستگذاری جنگی(ساختار ذهنی) سیاستگذاران را تشکیل میدهد.» نویسنده در این تعریف از مولفههای سیاستگذاری جنگی، درباره منطق حاکم بر سیاستگذاری جنگی که در نظریه کلاوزویتس، در نسبت با قدرت نظامی قرار میگیرد، توضیحی نداده است و روشن نیست چگونه سیاستگذاری جنگی میتواند در واکنش به «رخدادها و اتفاقهای جاری زمان» و بدون ابتناء به قدرت نظامی، برای تامین اهداف سیاسی اتخاذ شود؟
2- با توجه به آنچه در عنوان این مقاله و در پرسشها آمده است، نویسنده با در نظر گرفتن عنصر زمان، بعنوان مشخصه جنگهای مدرن، بدون این توضیح که آیا «جنگ غیرکلاسیک» جنگ مدرن است یا خیر؟، در نظر دارد دو مسئله شامل؛ تعامل و تعارض آرمان- واقعیت و تعارض جنگ غیرکلاسیک با دیوان سالاری جنگی را مورد نقد و بررسی قرار دهد. با نظر به پیچیدگی این بحث، میزان توانمندی و موفقیت نویسنده در تبیین تئوریک از جنگ و پردازش ابعاد سیاسی آن را باید در میزان انطباق مفهوم سیاستگذاری جنگی با واقعیات تاریخی-راهبردی جنگ، برای توضیح منطق شکلگیری تعارضات میان آرمان با واقعیت و جنگ غیرکلاسیک با دیوان سالاری جنگی، مورد ارزیابی قرار داد. در ادامه نقد مقاله جناب دکتر اشتریان در پاسخ به این پرسش انجام خواهد شد که؛ آیا با نظریه سیاستگذاری جنگی و نادیده گرفتن برخی از واقعیات تاریخی و راهبردی جنگ ایران و عراق، میتوان علت پیدایش تعارضات دوگانه را توضیح داد و «بنیانی تئوریک برای مطالعه سیاستگذاری جنگی را در یک مدل آرمانگرا»، پیریزی کرد؟
3- طبق نظر نویسنده؛ «جنگ، بهعنوان عریانترین شکل مبارزه سیاسی، بیش از هر عمل سیاسی دیگری مستلزم انتخاب و خلق فرصتها و نهایتاً تصمیمگیریهاست.» به باور نویسنده؛ «آنچه میتواند نام تصمیم به خود بگیرد، مستلزم وجود گزینههای متفاوت و ضرورت انتخاب است. بنابراین عملی که انجام آن طبق ضوابط و مقررات خاص از پیش تعیین شده است، تصمیم نیست، بلکه تطبیق و اجرای تصمیمهای از پیش تعیینشده است.» نویسنده نسبت زمان و خلق فرصت برای تصمیمگیری را یکی از اساسیترین چالشهای سیاستگذاری جنگی ذکر کرده و مینویسد:«زمان، بستر خلق فرصتها و استفاده از آنهاست. خلق فرصتها برای اخذ تصمیم در زمان مناسب، یکی از اساسیترین چالشهای سیاستگذاری جنگی است.» با نظر به توضیحات نویسنده درباره نسبت زمان با خلق فرصتها «در زمان»، بعنوان یکی از «اساسی ترین چالشهای سیاستگذاری جنگی»، این انتظار وجود دارد که در تبیین تئوریک برای مطالعه سیاستگذاری جنگی در مدل آرمانگرا، علت پیدایش تعارضات و راه حل آن برای انتخاب زمان مناسب در مواجهه با تحولات اساسی در جنگ و پایان دادن به آن بررسی شود.
4- طبق نظر نویسنده؛ «در ابتدای جنگ تحمیلی، با توجه به اشغال سرزمینی، عملاً فرصتسازی متصور نبود، چراکه جز خروج متجاوز هیچ جایگزین دیگری نمیتوانست مطرح باشد.» در حالیکه حمله عراق به ایران موجب اشغال سرزمین شد، روشن نیست چرا نویسنده از خلق فرصتها و سیاست گذاری جنگی در مواجهه با جنگ که پیش از اشغال وجود داشت و هم اکنون نیز مورد بحث و مناقشه قرار دارد و برای زمان حال و آینده به بازبینی و تبیین آن نیاز داریم، هیچگونه بحثی به میان نیاورده است؟ در ادامه، نویسنده بنبست در تصمیمگیری را با تأکید بر «تسلط راهحل نظامی بر سیاستگذاری جنگی» توضیح داده و تصریح میکند: «راهحل نظامی بر سیاستگذاری جنگی تسلط کامل داشت و این امر راهی را برای انجام مانور سیاسی- دیپلماتیک باقی نگذاشته بود. اساساً مانور دیپلماتیک در حالت اشغال و ضعف نظامی امکانپذیر نیست.» قابل توجه است که نویسنده در حالی بر تسلط راهحل نظامی بر سیاستگذاری جنگی تاکید میکند که در ادامه می نویسد: «مانور دیپلماتیک در حالت اشغال و ضعف نظامی امکان پذیر نیست.» بنابراین وقتی از نظر وی امکان راه دیپلماتیک وجود ندارد، آیا غیر از راهحل نظامی راه دیگری جز تسلیم وجود دارد؟ به باور آقای اشتریان؛ «پس از فتح خرمشهر نیز این شرایط ادامه یافت و دیپلماسی جایگزین راهحل نظامی نشد و کماکان اندیشه نظامی غلبه خود را بر سیاستگذاری جنگی حفظ کرد.» نویسنده برای تحلیل تئوریک از جنگ، انتخاب راه حل نظامی را با تأکید بر «ادامه جنگ تا پیروزی نهایی» مورد نقد قرار میدهد. به همین دلیل قابل فهم نیست که جایگاه سیاستگذاری جنگی در تصمیمگیری پس از فتح خرمشهر و تأکید بر ادامه جنگ تا پیروزی از نظر نویسنده محترم چیست؟ بعبارت دیگر؛ آیا انتخاب راهحل نظامی بمعنای سیاستگذاری جنگی نیست و با آن در تعارض است؟ همچنین اگر جنگ پس از فتح خرمشهر با راهحل سیاسی به پایان میرسید، این موضوع بمعنای تحقق سیاستگذاری جنگی بود؟ پاسخ به این پرسش از این جهت اهمیت دارد که می توان نسبتِ این تحلیل را با نظریه بهم پیوستگی جنگ و سیاست از سوی کلاوزویتس روشن کرد و محل بحث قرار داد. طبق نظریه کلاوزویتس؛ جنگ ابزار نظامی برای تأمین اهداف سیاسی است و با انهدام نیرو و تجهیزات دشمن، زمینه تسلیم و تحمیل خواستههای سیاسی بر دشمن فراهم می شود. بنا براین بدون قدرت نظامی نمی توان اهداف سیاسی را تامین کرد.
ادامه دارد ...
لینک های مرتبط:
+ نقدی بر مقاله آرمان- واقعیت - قسمت پایانی