اشاره:
جناب آقای بهاءالدین شیخ اسلامی بخشی از روابط ایران و امریکا را با استناد به اسناد بدست آمده از سفارت امریکا مورد بررسی قرار داده اند که با توجه به ایام دهه فجر و پیروزی انقلاب و در چهل سالگی جنگ، بخش دوم آن در ادامه از نظر خواهد گذشت.
****************
هشدارهایی که نادیده ماند
پس از اینکه ریچارد هلمز به ایران اعزام شد، منشی دوم سفارت در نامهای به او، به مواردی از اطلاعاتی که لازم است به دست آید و بر لزوم آیندهنگری دربارۀ وضعیت ایران هشدار میدهد. وی ضمن اینکه مینویسد دوستان ایرانیاش همگی تحصیل کردۀ غرب هستند و لذا بیشتر با «انگارههای غربی رویارو بودهاند» (و همین موجب نداشتن تحلیلی درست از دیدگاه های عمومی شده)، این نکته را گوشزد میکند که وقتی با دیگران در روابط با ایران سؤال میکند «آیا منافع و تعهد در روابط با ایران بهطور صحیحی سنجیده شدهاند؟ اغلب بهطور عجیبی جواب شنیدهام که ایران در حالی که مخاطرۀ قابل ملاحظهای برای خودش وجود دارد، برای آمریکا کمکهای فراوان و امکانات وسیعی برای کارهای جاسوسی و اطلاعاتی فراهم کرده است»!
وی سپس میافزاید: «به صورتی مبهم میدانم که ایران به ایالات متحده اجازه داده است که از طریق ایران استراق سمع از کشورهای همسایه بکند و اینکه ارتباط کاری نزدیکی بین ساواک و سیا وجود دارد. این برای من کافی نیست که دربارۀ اندازه و مخاطره برای ایران و ارزش واقعی فعالیتهای مربوطه نتیجهگیری کنم. با کمبود اطلاعات بیشتر شک طبیعی و حرفهای من نمود بیشتری مییابد».
این کارشناس در ادامه دغدغۀ خود را چنین بیان میکند: «این نقطه نظرها منتهی به این میشود که سعی کنم روش حکومتی شاه را بفهمم تا در پرتو آن بتوانم حدس صائبی دربارۀ اینکه احتمالا چه بر سر او و حکومتش خواهد آمد داشته باشم». وی- به عنوان یک کارشناس آمریکائی مسئول- با بیانی دقیق و در عین حال پیچیده- هشدارهای لازم را به سفیر جدید میدهد. او برخلاف ظاهر پیشرفتها، از فساد گستردهای که مکن است انفجاری را به دنبال داشته باشد سخن می گوید، اما ظاهراً این هشدارها نادیده گرفته میشود و حتی ممکن است ریچاردهلمز این نامه را نخوانده باشد.
وی در ادامه ضمن بیان اینکه شاه بعد از قضیه مصدق تصمیم گرفت که در عین سلطنت حکومت هم بکند و ضمن بیان خصوصیات ایرانیان، بر این نکته تأکید میکند که: «ناظران ایرانی و خارجی هر دو بر سر این مطلب توافق دارند که نیازمندیها و عملیات تجاری و افتصاد رشدیابندۀ ایران ظرفیت ادارۀ سیستم سیاسی شاه را بسیار سنگین مینماید. یک نشانۀ این مطلب اهمیت و رشد عظیم فساد در دولت ایران است... فساد بهطور انفجار آمیزی رشد کرده است و من معتقدم که فساد و تورم که تا حدودی به هم ارتباط دارند روشنترین علل بیثباتی در ایران هستند».
در ادامه منشی دوم سفارت چنین مینویسد: «بنابراین بهطور خلاصه سیستم سیاسی شاه به او وسیلهای داده است که توسط آن ثباتی بیست ساله، قدرت ملیای در حال رشد و بالاتر از همه رشد ثابت و عظیم اقتصادی را به دست آورد. هزینۀ فوری استفاده از از این سیستم این است که اولا شهرت و اعتبار بخشیدن به صفات منفی در زندگی شخصی ایرانی است که ایرانیان خود از آن به اندازۀ اثرات لاینفک آن به علت موانعی که در راه رسیدن به رشد ملی و مدرنیزه کردن ایجاد میکند، متنفر هستند. هزینۀ بزرگتر و پرداومتر استحکام بخشیدن به شکل مدیریتی است که اگر عوض نشود بهطور مهلکی رژیم را به خاطر علتی بدتر از انتقادی که یک ایدئولوژی میتواند بر پیکر آن وارد آورد، تضعیف خواهد کرد. دیده خواهد شد که رژیم ظرفیت [این] دستاورد را نخواهد داشت و از نیل به اهداف خویش عاجر خواهد ماند. این خطر آشکاری برای منافع ما در ایران میباشد. خواه بهتدریج خواه ناگهانی، همانطور که در بالا توصیف شد، تغییر اقتصادی به تغییر سیاسی منجر خواهد شد. این تغییر میتواند تا مرگ شاه به تأخیر افتد که در این صورت احتمالا یک دورۀ طولانی بینظمی و بیقانونی در بین طبقۀ متوسط ایران که از قبول سیستم شاه خودداری کرده و سعی میکند روی یک سیستم جدید کار کند، بوجود بیاید...». (اسناد لانه- ج 8- از ص 64 تا 72).
تغییر دیرهنگام نظر دولت آمریکا
آمریکائیها آنقدر از واقعیات ایران دور و ناآگاه بودند که در فوریه 1978 (بهمن 1356) یعنی زمانی که انقلاب آغاز شده بود و روز به روز بر وسعت آن افزوده میشد و شهرهای کشور را یکی پس از دیگری دربرمیگرفت، تازه به بخشی از واقعیتهای جاری پی بردند. در گزارشی که در این تاریخ توسط سولیوان (سفیری که جانشین هلمز شده بود) به واشنگتن ارسال شده آمده است: «آنچه که میتوان تا این تاریخ گفت این است که نهضت شیعیمذهبها به رهبری آیتالله خمینی از سازمانیافتگی بهتری برخوردار است و برخلاف آنچه که دشمنان این نهضت بیان میکنند اینان با داشتن زمینه فکری خاص قادر به مقاومت در برابر کمونیسم هستند. این امر در افکار مردم ایران ریشهای عمیقتر از ایدئولوژیهای غربی و حتی کمونیسم دارد.»
نویسنده اضافه میکند: «مدتهاست در تلاشیم تا وسعت و عمق این نهضت نوظهور شیعی- اسلامی ایران را درک کنیم تا بتوانیم در تحلیلها و اتخاذ روشهایمان در آینده استفاده نمائیم»! در ادامه آمده بود: «ابتدا توانستهایم تا این تاریخ مدارک کافی گردآوریم که منطقا مطمئن باشیم که نهضت اسلامی در رأس انقلاب ایران قرار گرفته و رهبری فردی و سمبولیک آن آیتالله خمینی و سازمانهای مرتبطی که از او حمایت میکنند میباشد»!
نویسنده میافزاید: دشمنان این نهضت (از حکومتیها تا روزنامهنگاران و بازرگانان) ادعا میکنند این جوانان کمونیست هستند که در مدارس مذهبی رخنه کرده و به صورت ملاها عمل میکنند و دلیلشان هم این است که اصولا مذهبیها و خصوصا مردم ایران بهطور کلی از تشکیلات و سازماندهی سردرنمیآورند و نمیتوانند چنین نهضتی را انسجام بخشند و لذا نتیجه میگیرند که «حزب توده» آنها را یاری داده است! در ادامه ضمن اشاره به اقدامات رژیم شاه در تغضعیف مذهب و روحانیت، در یک تناقضگوئی با گزارشهای سالهای گذشته، چنین مینویسد: «بر همگان روشن است که اسلام عمیقاً در زندگی اکثریت وسیعی از مردم ایران ریشه دارد و به صورت تشیع قرنهاست که ناسیونالیسم ایرانی نام گرفته؛ قبل از آنکه حتی پای ناسیونالیسم امروزی به شرق رسیده باشد. خاندان پهلوی سعی داشت ناسیونالیسمی امروزیتر بر اساس بازگشت به به سنتها، افسانهها و عظمت قبل از اسلام را جانشین این ناسیونالیسم کهنسال نماید. البته اگر این تلاش به مدت چند دهه یا چند قرن بیرقیب میماند حتماً موفق میشد. این موفقیت نیز تنها از طریق ایجاد نهادهائی که بتوانند در میان مردم ریشه دوانده و به رقابت با اصول تشیع اسلامی برخیزند، بوجود میآمد». (اسناد - شماره 12 - ص 53).
آنگاه نویسنده با اشاره به اینکه رژیم شاه درگیر مبارزه با ایدئولوژی کمونیسم هم شده بود، میافزاید: «مبارزۀ توأم با موفقیت شاه فعلی علیه آن مقاومت و مجذوب شدن وی در ایجاد ایرانی مدرن، غیرمذهبی و صنعتی او را در مورد مقاومت دیرپای اسلام و تأثیر آن بر مردم کور کرده بود». و اکنون در آستانۀ سقوط رژیم (که هنوز هم در باور آمریکائیها نمیگنجید) اضافه میکند: «در حالی که تمام تلاش های او [شاه] شخصاً متوجه تأسیس یک ایدئولوژی ایرانی بر اساس 2500 سال شاهنشاهی ایرانی و رسیدن به "تمدن بزرگ" شده بود و به نظر میرسید که کمی هم پیشرفت کرده باشد؛ ولی امروز به وضوح میتوان دریافت که تمام این اعمال باعث عمیقتر شدن تنفر مسلمانان شیعه و گسنرش مخالفت طبقات مختلف مردم نسبت به رژیم گشته بود. امروزه حتی فارسی سخن گفتن شاه نیز به مسخره گرفته می شود...»!
این نتیجهگیریها که باید گفت بسیار دیر به آن پی برده شده بود، درست در نقطه مقابل گزارشهای سالهای گذشته قرار داشت که در آن بر موفقیت مذهبزدائی از جامعه و انزوای روحانیون تأکید شده بود. البته باید گفت شاه بدبخت در این برنامهها تنها یک مجری بود که به سیاستگذاریهای احمقانۀ ضد دینی انگلیسیها و آمریکائیها عمل میکرد. هرچند شخص او که در محیطی غیردینی و حتی ضد دینی پرورش یافته بود، آمادگی این اقدامات را داشت و خود را وقف چنین برنامههائی کرده بود. البته محمدرضا پهلوی بنا به رهنمود آمریکائیها گاهی وجهۀ مذهبی هم به خود میگرفت تا خود را جانشین روحانیون قرار دهد و این را هم از موضع حذف موقعیت روحانیت انجام میداد. اما سیاستگذاران غربی که شناختی واقعی از جامعۀ ایران نداشتند، تنها از روی تقلید از جوامع غربی میخواستند با الگو قرار دادن پروتستانتیسم و بعد حذف کلیسا، در ایران هم به همان نتایج برسند. اما چون امکان چنین رویکردی وجود نداشت و از بطن جامعه چنین ضرورتی برنخاسته بود، ناچار به زور متوسل میشدند تا بتوانند با روشهای دیکتاتورمآبانۀ رضاشاهی و محمدرضا پهلوی فضای غیر دینی را بر جامعه حاکم کنند. تمام این اقدامات از طریق توسعۀ حاکمیت رژیم لائیک بر سراسر کشور، قطع ارتباط مردم با روحانیون از طریق جایگزین کردن دستگاههای رسمی و مرجع قرار دادن آنها به منظور کاهش رجوع تودۀ مردم به روحانیون صورت میگرفت.
علاوه بر این، گسترش فساد تحت عنوان آزادیهای اجتماعی هم برنامۀ دیگری بود تا مردم را از فرهنگ دینی دور کنند و به سمت فرهنگ غربی سوق دهند. چنانکه خواندیم در گزارش سفارت آمریکا آمده بود: «... هر یک از این تغییرات انحصار روحانیت را در مورد آموزش و پرورش، روابط اجتماعی و خانوادگی، قانون، رسوم و اخلاق عمومی کاهش داد و بدین وسیله محبوبیت و نفوذ سیاسی کلی آن را تقلیل بخشید..». تمام این اقدامات با هدف تبدیل ایران به پایگاه و بازاری برای مصرف کالاهای غربی صورت میگرفت، اما نتیجۀ تمام این اقدامات حاصلی جز وقوع یک انقلاب فراگیر مردمی که عمیقاً دینی بود، نداشت. از حدود 200 سال انگلستان و بعد خلَفش آمریکا در ایران با دین و مذهب و روحانیت مبارزهای همهجانبه داشتند و از هر روشی هم در این راه فروگذار نکردند. از سرکوب تا جذب، از تهدید تا تطمیع، از مبارزه فرهنگی و ایدئولوژیکی با اسلام و تشیع گرفته تا تحریف از طریق تفسیرهای غربگرایانه از آنها. از دامن زدن به ابتذال فرهنگی و رواج فحشا و میدان دادن به بهائیت تا تغییر تقویم اسلامی به شاهنشاهی. این همه را بکار گرفتند ولی نتیجۀ این مبارۀ بیوقفه آن شد که همان دین و مذهب و روحانیت بر ایران حاکم گردید!
علل سقوط رژیم پهلوی
بدون شک آنچه موجب بروز یک انقلاب وسیع مردمی در ایران شد، علاوه بر اشتباهات آمریکائیها در سیاستهایی که برای تبدیل ایران به یک کشور وابسته به خود در پیش گرفته بودند، مجموعه ای از علل و عوامل مختلف بود که میتوان مهمترین آنها را- که البته هرکدام جای بحث خاص خود را هم دارد- در موارد زیر بررسی کرد:
1- وابستگی شدید و علنی رژیم شاه به آمریکا و حضور هزاران مستشار آمریکائی در رأس حکومت ایران که باعث برانگیخته شدن احساسات اکثریت مردم ایران میشد. هرچند کسی جرأت ابراز اعتراض نداشت، ولی همین خفقان، افکار عمومی را در معرض یک انفجار قرار داده بود. باری روبین در همین مورد مینویسد: «شاه با میدان دادن به خارجیها بهخصوص آمریکائیان در اقتصاد و زندگی روزمرّۀ ایرانیان، احساسات ضد بیگانه را که در ایران ریشۀ عمیقی دارد علیه خود برانگیخت. آزادی عمل یهودیان و بهائیائیها در ایران هم به روابط شاه با آمریکائیها نسبت داده میشد». (جنگ قدرت ها در ایران- ص 192- البته تمام این موارد سیاست تحمیلی آمریکائیها بود که شاه در آن فقط نقش مجری را داشت. آمریکائیها برای فرافکنی شاه را مقصر اصلی جلوه میدهند در حالی که او فقط یک مجری به حساب میآمد).
2- فساد عمیق و گستردهای که در دربار و ادارات دولتی و بخش خصوصی وجود داشت و مردم آن را با تمام وجود احساس میکردند. پژوهشگر یادشده در این مورد هم چنین مینگارد: «با اینکه فساد در در جامعۀ ایرانی پدیدۀ تازهای نبود، حجم و ابعاد رو به افزایش آن از دهۀ 1960 به بعد آثار اجتماعی گستردهای بوجود آورد. افزایش واردات اعم از اسلحه یا کالاهای صنعتی و مصرفی و فعالیتهای عمرانی و ساختمانی کسانی را که دستاندرکار این فعالیتها بودند و غالبا ارتباطاتی با دربار و مقامات مؤثر مملکتی داشتند به ثروتهای کلانی رسانید...». در گزارش سازمان سیا هم آمده بود: «به طور کلی تصور میرود که اکثر اعضای خانواده سلطنتی به درجات مختلف فاسد، غیراخلاقی و به مقدار زیادی نسبت به ایران و ملت ایران بیعلاقه هستند. زندگیهای تجملاتی و گرانقیمت آنان، پارتی بازی و دخالت آنان در تجارتهای دولتی و خصوصی باعث گسترش این نظریه در بین مردم شده [که] دو پسر اشرف، شهریار و شهرام عمیقاً در سوء استفادههای مالی در شرکتهای تجاری دست دارند». (اسناد- ج 7- ص 74).
3- ناامنی اجتماعی و گسترش فحشا- که پلیس هم در آن نقش داشت- از حد گذشته بود. تجاوزات به عنف در جادهها که روزانه حتی در مطبوعات هم منعکس میگردید بیداد میکرد. سر در سینماها در سطح شهر تهران با وقیحترین صحنهها پوشانده میشد. اقلیت معدودی از بانوان با لباسهای کاملا زننده در خیابان ظاهر میشدند و به سبک غرب در پارکها همآغوشی علنی بروز داشت. در مجلات داستانهای سکسی درج و عکسهای شخصی و زنندهای از بازیگران سینما و خوانندگان منتشر میشد. باری روبین در همین زمینه مینویسد: «در عرضه و معرفی فرهنگ و تمدن غربی به مردم ایران بدترین و مبتذلترین جنبههای ایرن فرهنگ انتخاب شد که ضربۀ حاصل از آن برای جامعۀ مذهبی و سنتگرای ایرانی قابل تحمل نبود... فیلمهای آمریکائی که بیشتر از انواع مبتذل آن بودند بیش از سی درصد برنامههای تلویزیونی و پردههای سینماها را اشغال کرده بود».
4- رواج فقر و محرومیت (که بخشی از آمار آن را قبل از این ارائه دادیم). اکثریت مردم از خدمات اجتماعی در محرومیت به سر میبردند. روستاها اغلب فاقد برق و امکانات اولیه بهداشتی و اجتماعی بودند. باری روبین مینویسد: «واقعیت این است که افزایش درآمد نفت سطح زندگی همۀ مردم ایران را بالا نبرد و سهم طبقات پائین جامعه از درآمد ملی رو به کاهش نهاد... سیاست مدرنیزه کردن کشور بهصورتی که ارائه میشد مترادف با فساد و تزریق فرهنگ غربی، به هم ریختن نظامات و قواعداجتماعی، اتلاف پول و وابستگی بیشتر به بیگانگان بود.»
5- وجود خفقان و نبود کوچکترین آزادیهای سیاسی و تسلط ساواک حتی بر چند روزنامۀ متعلق به عوامل رژیم و موج بازداشتها در آخرین سالهای حکومت شاه (که سیاست ریچارد هلمز بود)، بیشتر جامعۀ روشنفکر و تحصیلکرده را به صورت ناراضیان درآورد و به تنفر آنها از حاکمیت دامن زد.
6- رواج سیاست ضد دینی و مذهبی توسط رژیم باعث برانگیخته شدن احساسات اکثریت مردم و روحانیون شده بود. سپردن پستهای مدیریتی به بهائیان یکی از دهها علل نارضایتی مردم و روحانیون از سیاست ضد دینی رژیم به شمار میآمد. در صدا و سیمای رژیم، فرهنگ زرتشتی علنا تبلیغ و باستانگرائی با هدف جایگزین دین اسلام تبلیغ میشد.
به هرحال مجموعهای از این علل و عوامل و دیگر عللی که مجال پرداختن به آنها نیست، زمینهساز یک انقلاب بزرگ و استثنائی هم از جهت وسعت حضور مردم از طبقات و قشرهای گوناگون و هم از نظر محتوای اسلامی آن گردید و رهبری در دست کسی قرار گرفت که آمریکائیها تصور میکردند او را برای همیشه منزوی کردهاند. امام خمینی که آمریکائیان تصور میکردند با اقداماتشان دیگر نمیتواند ظهور چندانی در فضای سیاسی ایران داشته باشد، به سطح رهبری نهضت و انقلاب در ایران رسید. همۀ گروههای مختلف سیاسی بنا به سوابق فعالیتهای خالصانۀ او و نیز شخصیت منحصر به فردش، رهبری او را پذیرفتند.
پایان
مطالب مرتبط:
+ یادداشت میهمان/ مواجهه آمریکا با انقلاب ایران با استناد به اسناد سفارت آمریکا – بخش اول