اشاره:
وقتی تهاجمات ارتش عراق در فروردین سال ۱۳۶۷ آغاز شد و مناطق تصرفشده در شش سال، در فاصلهی چهار ماه بازپس گرفته شد، این جهان ذهنی در هم ریخت و مردم غافلگیر شدند. آگاهی جمعی و جهان ذهنی برای بازسازی نیاز به زمان داشت. جامعه وقتی در برابر یک وضعیتی غافلگیر میشود، بخشی از ذهنیتش به این سو میرود که چرا این طور شد؟ بخشی میرود به سمت اینکه ما پیروزیم و بخشی هم میرود به سمت خیانت و توطئههای پیچیده. وقتی که مسئلهی جنگ به عنوان امر استراتژیک در جامعه ادراک نشده باشد، پناه میبرند به مباحث پیچیده و استفاده از موضوع خیانت.
این موضوعات را در گفتوگو با سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مورد بحث و بررسی قرار دادم که بخش اول این گفتگو در ادامه از نظرتان خواهد گذشت.

********
به عنوان مقدمه بحث چگونه به حوزه آسیبشناسی تاریخنگاری جنگ باید ورود کرد؟
وقتی بخواهیم «تاریخنگاری جنگ» را نقد و آسیبشناسی کنیم، باید به این موضوع توجه کنیم که کلمهی تاریخنگاری بر موضوع تقدم دارد. در واقع پیشفرض تاریخنگاری، موضوع و مسئلهی آن است. وقتی میگوییم تاریخنگاری انقلاب، جنگ، موسیقی، جامعه و غیره، پیش فرض آن انقلاب، جنگ، موسیقی، و سایر موارد است. با این توضیح به این پرسش مهم و اساسی میرسیم که موضوع و مسئلهی اصلی تاریخنگاری جنگ، چیست؟ اگر مسئلهی جنگ در هستهی مرکزی تاریخنگاری جنگ قرار دارد، هم اکنون چه نوع نگاهی به جنگ وجود دارد؟ من تا اندازهای که در حوزهی جنگ تأمل کردهام؛ بنظرم نوعی تلاقی بین انقلاب و جنگ بهوجود آمده و از این مسیر، نظریهای به نام «پیوستگی جنگ و انقلاب» شکل گرفته است. افرادی که در حوزهی جنگ کار میکنند براساس این پیشفرض مفهومی از منظر انقلاب به جنگ نگاه میکنند و آنهایی که در زمینهی انقلاب کار میکنند نیز از مسیر انقلاب به جنگ میرسند. به نظر من این مهمترین مسئله است که چرا جنگ را در چارچوب پیوستگی با انقلاب بررسی میکنیم؟ و یا بالعکس انقلاب را در پیوستگی با جنگ مورد مطالعه قرار میدهیم؟
به عنوان مثال در مراسم سالگرد انقلاب هیچ بحثی در این زمینه انجام نمیدهیم که حال که انقلاب شده است، موضوع و مسئلهی انقلاب چه بود؟ آرمانهای انقلاب چه شد و در چه موقعیتی در نسبت با انقلاب قرار داریم؟ به نظر من به این دلیل است که مسئلهی انقلاب در درون موضوعات و مفاهیم جنگ گم شده و در حاشیه قرار گرفته است. وقتی از موضوع انقلاب به جنگ میرسیم یا از موضوع جنگ به انقلاب، بنظرم دچار خطا در فهم از مسئلهی انقلاب و جنگ میشویم. این بزرگترین آسیبشناسی رویکردی در تاریخنگاری جنگ و در نظام رسانهای، از منظر پیوستگی جنگ با انقلاب است. بنظرم این نظریه نیاز به نقد و بررسی دارد و سه اشکال اساسی در این زمینه وجود دارد:
۱. در حوزهی تاریخنگاری جنگ، مفهوم دفاع را به جای جنگ قرار دادیم. یعنی مسئلهی جنگ، مسئلهی تاریخنگاری نیست. بلکه بیشتر مفهوم دفاع به عنوان عملکرد جامعهی ایران در برابر تجاوز عراق مورد تأکید قرار میگیرد.
۲. وقایع عملیاتی و رخدادهای سیاسی جایگزینِ مسائل و مفاهیم اساسی جنگ شده در حالیکه باید بر عکس باشد.
۳. مورد سوم متأثر از دو مورد اول است. که اساساً رویکرد ما به جنگ به رخدادهای سیاسی و عملیاتی محدود شده در حالیکه جنگ یک امر نظامی و استراتژیک است.
آسیبشناسی تاریخنگاری جنگ به صورت کلی بر اساس سه مسئلهی یادشده قابل توضیح است. آسیبشناسی تاریخنگاری پایان جنگ را هم بر محور موضوع پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ باید بصورت خاص و جداگانه بررسی کنیم. حال باید دید، آیا قادریم آسیبشناسی تاریخنگاری پایان جنگ را براساس این چهارچوب نقد و بررسی کنیم؟ اگر قادر به انجام آن باشیم، بنظرم امکان فهم درست از مسئلهی پایان جنگ برای ما حاصل میشود.
ما هم اکنون با این دستگاه نظری، مفهومی و روشی، گذشته را با موضوعاتی چون علل وقوع جنگ، ادامهی آن و مدیریت خاتمهی جنگ و یا مواردی مانند: سفر مک فارلین به ایران مطالعه میکنیم و قادر نیستیم مسئلهی جنگ را، بهطور خاص در مورد پایان جنگ، تبیین کنیم. در مورد شروع جنگ، توانستیم با تأکید بر غافلگیری و دفاع، وضعیت آغازین جنگ را تبیین کنیم. اما همانطور که گفتم، دربارهی پایان جنگ، هنوز درگیر این موضوع هستیم که چگونه باید یک جنگ را مدیریت و تمام کرد؟ در صورتیکه ما بعد از فتح خرمشهر، وقتی وارد خاک عراق شدیم، دیگر موضوع ما دفاع نبود، بلکه به دنبال پیروزی نظامی برای پایاندادن به جنگ بودیم. ولی هدف ما و آنچه که دنبال میکردیم، به دلیل پذیرش قطعنامهی ۵۹۸، راهحل سیاسی را به جای راهحل نظامی پذیرفتیم.
مطالب مرتبط: