اشاره:
بخش پایانی نقد مقاله «آرمان- واقعیت، زمان و دیوانسالاری جنگی» که در روزنانه شرق منتشر شده بود، برای بهره مندی مخاطبان در ادامه خواهد آمد.
*************
16- نویسنده در پایان مقاله با تصریح بر «پیریزی بنیانی تئوریک برای مطالعه سیاستگذاری جنگی در یک مدل آرمانگر»، پرسشی اساسی طرح میکند مبنی بر اینکه: «چگونه میتوان در چنین شرایطی، نقطه عطف مطلوبیت نهایی تعامل آرمان- واقعیت را تشخیص داد؟» نویسنده پرسش یاد شده را در انتهای مقاله طرح کرده است که احتمالا منظور از شرایط، تعیین «زمان مطلوبیت نهایی» برای پایان دادن به جنگ است. به این معنا که ضمن در نظر گرفتن واقعیات در تضاد با آرمانها نباشد. با فرض صحت برداشت از تلاش نویسنده، موضوع مورد بحث این است که پرسش طرح شده با داعیه نویسنده برای تبیین تئوریک از جنگ چه نسبتی دارد؟ توضیحاتی که در ادامه مقاله آمده است با توجه به هدف نویسنده از نگارش مقاله قابل توجه است. در پاسخ به پرسشی که نویسنده طرح کرده است، بجای پاسخ، پرسشهای دیگری به شرح زیر نوشته شده است: «آیا این پرسش نظری به مبحث بسیار مهم و در عین حال مغفول شاخصها در علوم سیاسی پیوند میخورد. آیا میتوان به شاخصسازی برای پیبردن به این نقطه عطف پرداخت؟ اگر پاسخ مثبت است، چگونه و با چه معیارهایی؟ معیارهای کمی، کیفی یا هر دو؟ آیا دموکراسی و نهادهای نمایندگی آن میتوانند شاخص باشند یا نهادهای قانونی و اقتداری؟ آیا شاخصهای اقتصادی کفایت این امر را دارند یا شاخصهای نظامی؟ آیا...؟» چنانکه قابل مشاهده است نویسنده با طرح پرسشهای جدید تلاش کرده تا صورت مسئله را روشن تر کند. اما مسئله این است که پاسخ نویسنده به پرسش اساسی و سایر پرسشها چیست؟ آیا هدف از تبیین تئوریک که برای فهم بهتر از واقعیات است، با این روش و تلاشهای نویسنده محترم همخوانی دارد و قابل دستیابی است؟
17- نویسنده بدون توجه به هدف از انتشار مقاله که قرار بوده است با تبیین تئوریک به مسائل پاسخ بدهد، با اشاره به مشخصههای جمهوری اسلامی و پرسشهای پیش رو در آینده نوشته است: «بدون تردید، جمهوری اسلامی ایران بهعنوان یک حکومت آرمانگرا، دائما در گیرودار چنین مسئلهای خواهد بود؛ چراکه درصدد پیادهکردن احکام و آرمانهای دینی و تطبیق آن با شرایط سخت این روزگار است. سیاستگذاران جمهوری اسلامی ایران و ازجمله سیاستگذاران امور نظامی، در چالش دائمی با این پرسشاند که چگونه و با چه ابزاری تعامل متعادل بین ظرف واقعیتهای زمانه و هنگامههای پرآشوب با مظروف آرمان و ایدئولوژی برقرار کنند؟ و از آن مهمتر، چه سازوکاری برای تشخیص بهموقع و بهنگام نقطه عطف مطلوبیت نهایی تهیه شود تا آزمودهها را دوباره نیازماییم و از سرعت گذر زمان باز کنیم؟» با فرض اینکه طبق این نظر، مسائل پیش رو بسیار اساسی است و پیش از این نیز وجود داشته است، آیا تبیین تئوریک نباید برای پاسخ به این پرسشها باشد؟ بعبارت دیگر پاسخ نویسنده محترم در پاسخ به پرسش پیش رو چیست؟
18- با وجود تلاشهای قابل تقدیر جناب آقای دکتر اشتریان برای بررسی مسائل اساسی جنگ و تبیین تئوریک از آن، بنظرم بدلیل کاستیهای نظری و روشی، همچنین اشتباه در برداشت از «واقعیات» تاریخی-راهبردی در جنگ، به ویژه از وضعیت «دیوانسالاری جنگ» و مشخصههای «جنگ غیرکلاسیک»، هدف مورد نظر در این مقاله تحقق نیافته است. اگر داعیه تبیین تئوریک صورت نگرفته بود و از عنوان تأملی بر مسائل اساسی جنگ و مسائل پیش رو استفاده میشد، سطح انتظارات را کاهش میداد و نقد حاضر نیز موضوعیت خود را از دست میداد. در هر صورت امید است در کنار تلاش نهادهای نظامی برای بررسیهای نظامی- تاریخی از جنگ ایران و عراق که با بررسیهای تئوریک فاصله بسیار زیادی دارد، در حوزه دانشگاهی و آکادمیک نیز در تداوم تلاش و اهتمام جسارت آمیزِ جناب دکتر اشتریان، اقدامات بایستهای در زمینه بررسیهای تئوریک صورت پذیرد.
با نظر به اهتمام نویسنده محترم در طرح مسئله برای تبیین تئوریک از جنگ، بنظرم این فرصت وجود دارد که در مراکز آکادمیک، مسائل اساسی جنگ ایران و عراق مورد واکاویِ نظری قرار بگیرد. با توجه به موضوعات و مسائلی که از سوی جناب دکتر اشتریان طرح شده، میتوان مسائل مورد نظر ایشان را به شکل زیر محل بحث و گفتگو قرار داد:
الف) چرا دیوانسالاری نظامی بمعنای ایجاد ساختار متمرکز برای هدف گذاری و تعیین سیاستهای جنگی و پشتیبانی از جنگ، بصورت ساختارمند در زمان مناسب ایجاد نشد؟ از نظر تاریخی، جلسات شورایعالی دفاع پس از حمله عراق تشکیل شد که به دلیل اختلاف در ساختار سیاسی، شورا بیشتر محل آشکارشدن اختلاف نظر بود. پس از حذف بنی صدر، هدف گذاری و تعیین سیاستهای جنگی در سطح سپاه و ارتش انجام میشد و منجر به آزادسازی مناطق اشغالی شد. با اختلاف میان ارتش و سپاه، مرحوم آقای هاشمی از سوی امام خمینی، بعنوان فرمانده عالی جنگ تعیین شد و پس از حملات عراق در ماههای پایانی جنگ، ستاد فرماندهی کل قوا در سال 1367 تشکیل شد که برابر اظهارات برخی اعضای آن، ستاد صلح بود. با این توضیح پاسخ به پرسش یاد شده که با برداشت نویسنده محترم در باره دیوانسالاری جنگ متفاوت است، اهمیت دارد.
ب) سیاستگذاری جنگی طبق نظریه کلاوز ویتس؛ در پیوستگی با قدرت نظامی قرار دارد. با این ملاحظه، چرا از «زمان» مناسب برای ایجاد فرصتهای جدید و استفاده از برتری نظامی، برای پایان دادن به جنگ استفاده نشد؟ هم اکنون بخشی از پرسشهای مناقشه آمیز درباره استفاده نکردن از ابزار دیپلماسی برای پایان دادن به جنگ است. زیرا استدلال میشود پس از فتح خرمشهر و یا پس از فتح فاو و یا تصویب قطعنامه 598، این فرصت وجود داشت که به جنگ پایان داده شود، ولی به دلیل بی توجهی به آن، تصمیم گیری برای پذیرش قطعنامه پس از شکستهای نظامی در ماه های پایانی جنگ صورت گرفت. با این توضیح پاسخ به پرسش یاد شده ابعاد این مسئله تاریخی و راهبردی را روشن خواهد کرد.
پایان
لینک های مرتبط:
+ نقدی بر مقاله آرمان- واقعیت - قسمت سوم