نقدی بر مقاله آرمان- واقعیت - قسمت سوم

شنبه ۸ آذر ۱۳۹۹

اشاره:

بخش سوم نقد مقاله «آرمان- واقعیت، زمان و دیوان‌سالاری جنگی» که در روزنانه شرق منتشر شده بود، برای بهره مندی مخاطبان در ادامه خواهد آمد.

*************

9- نویسنده در ادامه مقاله به پیدایش تعارضات دیگری اشاره کرده که به دلیل عدم توضیح مفاهیم و چگونگی شکل گیری منطق تعارضات، فهم از بحث را دشوار و مسائل اساسی جنگ که نیازمند سیاست‌گذاری بود، به حاشیه رفته است. بعنوان مثال نوشته شده: «زمان می‌تواند دیوان‌سالاری جنگی را در دل نبرد غیرکلاسیک بپروراند و به این‌ شکل حلقه دیگری به پارادوکس پیشین افزوده می‌شود.» افزدون دیوان‌سالاری جنگی برابر نظر نویسنده، اگر از مشخصه‌های جنگ طولانی باشد، پس مسئله اساسی، کوتاه کردن زمان جنگ است، تا از شکل‌گیری دیوان‌سالاری جنگی و خنثی‌کردن اثر جنگ غیرکلاسیک جلوگیری شود. با این توضیح، پرسش اساسی این است که؛ چرا با جنگ غیرکلاسیک نمی‌توان به پیروزی نظامی رسید تا از طولانی شدن جنگ و ظهور تعارضات جلوگیری کرد؟ نویسنده چه نوع سیاست‌گذاری جنگی را برای پاسخ به این پرسش پیشنهاد می‌کند؟ توضیح و پرسش یاد شده ناظر بر این معناست که واقعیات تاریخی و راهبردی جنگ در عمل چه بوده و نویسنده محترم برای تبیین تئوریک بجای پاسخ به مسئله، چگونه مسئله اصلی را به محاق برده است؟

10- نویسنده در ادامه با اشاره به پارادوکس «زمان- جنگ غیرکلاسیک- دیوان‌سالاری جنگی» نوشته است: «سؤال اصلی تصمیم جنگی این بود: چگونه می‌توان در مدت ‌زمانی نامعلوم (و احتمالا طولانی) جنگ غیرکلاسیک را با اجتناب از دیوان‌سالاری جنگی اداره کرد؟» سپس نویسنده تاکید کرده است: «کلید سرنوشت جنگ در این سؤال نهفته بود.» در اینجا معلوم نیست منظور از عبارت «سوال اصلی تصمیم جنگی این بود»، آیا با نظر به واقعیت تاریخی و راهبردی، این سئوال وجود داشته و طرح شده یا از نظر تئوریک و با نظر به سیاست‌گذاری جنگی باید به این مسئله توجه می‌شد؟ با هر دو فرض، موضوع همچنان مبهم است. اگر با نظر به واقعیات باشد، باید نوشته شود این سئوال در چه زمان و شرایطی در ساختار تصمیم گیری و سیاست‌گذاری در جنگ و توسط کدام شخص و یا نهاد نظامی و چرا طرح شده است؟ اگر با فرض دوم باشد، باید توضیح داده شود که نویسنده چگونه به نتیجه رسیده می‌توان با جنگ غیرکلاسیک و نامحدود، به پیروزی نظامی دست یافت؟

11- در ادامه مقاله، با تاکید بر اینکه در این نوع جنگ‌ها امکان موفقیت طرفین کاهش می‌یابد، نویسنده نتیجه‌گیری کرده است: «دو متغیر زمان و فرسایش، رابطه مثبت و دو متغیر دیوان‌سالاری و توان نظامی در جنگ غیرکلاسیک با یکدیگر رابطه منفی دارند.» همچنین نوشته شده است: «زمان، در جنگ، به ‌ویژه در جنگ‌های مدرن، بسیار متراکم است. تراکم زمان، برخلاف دوره جنگ‌های سنتی، ویژگی اصلی جنگ‌های جدید است هم از‌این‌رو است که مفاهیم پایداری و مقاومت کاملا تغییر ماهیت می‌دهند. طولانی‌شدن دوره مقاومت در مقابل دشمن مفهوم و اهمیت خود را با عنصری دیگر یعنی سرعت عمل در مقابل دشمن پیوند یافته می‌بیند.» در حالیکه  نویسنده این موضوع را روشن نکرده است که آیا «جنگ غیرکلاسیک» جنگ مدرن است یا سنتی؟ ولی با فرض جنگ مدرن، به بررسی تعارضات آن پرداخته است. پیش از این، نویسنده از نسبت زمان با فرسایش سخن گفته، اما در اینجا روشن نیست تراکم زمان در جنگ مدرن چه نسبتی با فرسایش دارد؟ بعبارت دیگر اگر جنگ غیرکلاسیک جنگ مدرن است، تراکم زمان در جنگ مدرن، چگونه امکان فرسایش را فراهم می‌کند؟ با پذیرش این فرض که زمان با فرسایش نسبت دارد، هر جنگی اگر طولانی شود، بمعنای فرسایش است، زیرا طولانی شدنِ جنگ بمعنای «برقراری موازنه ناتوانی» میان طرفین، برای تغییر در روند جنگ و پایان دادن به آن است. بنابراین چرا رابطه زمان و فرسایش، از سوی نویسنده محترم تنها به جنگ غیرکلاسیک محدود شده است؟ آیا در جنگ کلاسیک چنین رابطه ای میان زمان و فرسایش وجود ندارد؟ مسئله اصلی چنانکه اشاره شد و بخشی از تعارضات، برآمده از آن است، نسبت میان توان نظامی و روش جنگ در خاک دشمن برای کسب پیروزی نظامی است و ناتوانی در پیروزی نظامی، موجب طولانی شدن جنگ و فرسایش می شود. از آنجا که مسئله اساسی، ناتونی در پیروزی نظامی است و باید علت آن را مورد بحث قرار داد، نویسنده محترم مسئله را در درون تعارض جنگ غیرکلاسیک و دیوان‌سالاری جنگی تعریف می‌کند که حتی اگر با مبانی نظری و روشی نویسنده منطبق باشد، با واقعیات تاریخی و راهبردی جنگ همخوانی ندارد. در مورد رابطه جنگ غیرکلاسیک با دیوان‌سالاری، چنانکه اشاره شد، نویسنده ابتدا باید دلایل خود را برای غیرکلاسیک بودن جنگ پس از فتح خرمشهر ارائه کند و سپس چنین نتیجه ای را مورد تاکید قرار دهد. مهمتر آنکه؛ تأکید بر سرعت عمل برای کسب پیروزی و پایان دادن به جنگ، به اعتبار واقعیت‌های تاریخی، هیچ نسبتی با مفهوم «پایداری و مقاومت» در جنگ ندارد و تأکید بر تسریع در پایان دادن به جنگ نیز بمعنای تغییر در مفهوم مورد نظر نبوده است. مهمترین نشانه این ارزیابی، واکنش رزمندگان به پذیرش قطعنامه است که حاضر به قبول آن نبودند. با این توضیح، دلایل نظری و مستندات تاریخی نویسنده برای طرح این تعارض چیست؟

12- نویسنده برای بحث درباره تعامل آرمان با واقعیت، پیش‌فرض‌هایی را طرح می‌کند تا از این طریق تبیین تئوریک از جنگ برای مدل آرمان‌گرا که معلوم نیست به چه معناست، امکان پذیر شود. نویسنده تعامل آرمان با واقعیت را در چارچوب وقوع جنگ و شکل‌گیری جنگ غیرکلاسیک توضیح داده و چنین ارزیابی می‌کند که: «در جنگ تحمیلی، تعامل آرمان‌ها و واقعیت‌ها از نقطه‌ای ابتدایی آغاز می‌شود و با شروع جنگ غیرکلاسیک یا جنگ انقلابی، تعامل مثبت این دو عنصر به سرعت اوج می‌گیرد و حرکت خود را به سوی مطلوبیت نهایی ادامه می‌دهد.» در این بحث، نویسنده مولفه‌های موثر بر ایجاد «مطلوبیت نهایی» را توضیح نداده و روشن نیست منظور از «زمانِ بعدی» و «مطلوبیت» و «زمان نهایی» چیست؟ اگر در این بحث عنصر زمان با نظر به واقعیات و شرایط تاریخی باشد -که احتمالا هست- باید به دوره‌های زمانی و یا بزنگاه‌های تاریخی برای تصمیم‌گیری اشاره می‌شد. همچنین نویسنده با پذیرش انطباق شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» در ظرف آرمانی- زمانی خاص خود نتیجه می‌گیرد: «هنگامی که ظرف واقعیات (از‌جمله شرایط بین‌المللی، قلت عِده و عُده) گنجایش آرمان‌ها، حتی آرمان‌های حق‌طلبانه ما را نداشته باشد، کندی و توقف آن، حرکتی است برای حفظ اساس آرمان‌ها و نه به مفهوم دست‌شستن از آنها.» نویسنده در حالیکه تعامل آرمان با واقعیت را توضیح داده، در ادامه با اشاره به عدم تناسب شرایط واقع برای پذیرش آرمان، «کندی و توقف» را بمعنای «حفظ اساس آرمان‌ها» و نه «دست‌شستن» از آن ارزیابی کرده است. این ارزیابی بیش از آنکه حاصل نتیجه‌گیری استدلالی و براساس واقعیات تاریخی- راهبردی باشد، نوعی اقدام توجیهی برای انطباق مفهومی با واقعیت، در دستگاه نظری نویسنده است.

13- نویسنده در ادامه با اشاره به دیدگاه‌های متفاوت درباره تأثیر بنیادهای آرمانی بر ذهنیت سیاستگذاران برای دفاع از ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر، و یا کاهش تأثیر آن در زمان، به پیدایش پرسش جدید اشاره و نوشته است: «این تقابل فکری پرسش اساسی‌تری را در بعد نظری فرارو قرار می‌دهد و آن اینکه تشخیص نقطه عطف "منحنی مطلوبیت نهایی" چگونه باید صورت پذیرد؟ اینکه این نقطه عطف زمانی، فتح خرمشهر یا عملیات کربلای 4 یا عملیات کربلای 5 یا وقایع مرداد 67 است، چگونه و با چه ابزار کمی یا کیفی یا نظری امکان‌پذیر است؟» نویسنده طرح پرسش را باید به نحوه دقیق و روشن‌تری انجام می‌داد تا برای فهم آن نیاز به گمانه‌زنی نباشد. در هر صورت بنظر می‌رسد منظور نویسنده در اینجا از «منحنی مطلوبیت نهایی» با توجه به اشاره به عملیات کربلای چهار و پنج یا مرداد 67، زمان تصمیم گیری برای پایان دادن به جنگ است. به این معنا که در چه زمانی باید به جنگ پایان داده می‌شد؟ بنظرم ورود به این بحث در حالیکه ضرورت دارد، ولی نسبت آن با منطق نظری نویسنده و روش بحث محل پرسش است، زیرا در مقاله هیچگونه پرسشی درباره انتخاب زمان مناسب برای تصمیم‌گیری، ازجمله پایان دادن به جنگ مطرح نشده است. بهمین دلیل این پرسش وجود دارد که نتیجه گیری حاضر درباره «منحنی نهایی مطلوبیت»، بر اساس کدام مبانی نظری و روشی صورت گرفته است؟ اگر در چارچوب روش شناسی نویسنده صورت گرفته، این بحث در کجای مقاله طرح شده است؟ اگر براساس مبانی نظری- روشی دیگری انجام شده، باید توضیح داده شود ناظر بر کدامیک از تعارضات مورد نظر نویسنده است.

14- نویسنده براین نظر است که «از نظر موردی و نمونه‌پژوهی بی‌گمان پاسخ به این پرسش اندیشه‌سوز مستلزم دسترسی به اطلاعات جامعه‌شناختی آن زمان از یک سو و اطلاعات محرمانه و غیرمحرمانه نظامی آن زمان از سوی دیگر است؛ چیزی که از دسترسی نگارنده به دور است.» نویسنده در حالیکه بدنبال تبیین تئوریک از جنگ است و مباحث مختلفی را در این مقاله بدون استناد تاریخی طرح کرده است، ناتوانی در پاسخ به پرسش «اندیشه‌سوز» را به عدم دسترسی به اطلاعات احاله کرده است. نویسنده در این مقاله بجای تبیین تئوریک از مسائل جنگ که داعیه آن را دارد، در جایگاه پژوهشگر تاریخی به بررسی پرداخته است که به مبانی نظری - روشی دیگری نیاز دارد. در عین حال این پرسش وجود دارد که چرا اکنون پاسخ به پرسش مشروط به دسترسی اطلاعات شده است؟ بنظرم ناتوانی در پاسخ را باید در ضعف مفاهیم نظری و روشی نویسنده جستجو کرد. در حالیکه اگر نویسنده از نظریه کلاوزویتس استفاده می‌کرد، می‌توانست مسئله انتخاب زمان برای تصمیم گیری و استفاده از ابزار نظامی یا دیپلماتیک را بنحو مناسب‌تری در مقایسه با آنچه که در این مقاله صورت گرفته است، انجام دهد.

15- در عین حال نویسنده برای پاسخ به این پرسشِ «اندیشه‌سوز» که درباره انتخاب زمان مطلوب نهایی برای پایان دادن به جنگ است، نظرات خود را بدون توجه به دستگاه نظری که تا کنون براساس آن تحولات جنگ را در نسبت میان زمان با فرسایش و تعارضات آرمان با واقعیت و دیوان‌سالاری با جنگ غیرکلاسیک، طرح کرده بود، در قامت یک پژوهشگر تاریخی – سیاسی و نه یک تئوریسین، به تحلیل وقایع پرداخته و نوشته است: «برخی قرائن چنین نشان می‌دهد که این نقطه عطف هنگام فتح خرمشهر نبود» و برای تائید این موضوع از دو استدلال استفاده می‌کند. نخست اینکه: «در آن زمان اخبار موفقیت‌ها حکایت از کثرت نیروها و شدت اشتیاق شکست نهایی صدام و وفور امکانات می‌داد. وانگهی، با توجه به ضربه ‌نخوردن ساختار اساسی ماشین جنگی عراق، تضمینی برای عدم حمله مجدد عراق به ایران، آن‌هم پس از تجدید روحیه، وجود نداشت.» در واقع نویسنده پذیرفته است پس از فتح خرمشهر زمان مناسبی برای تصمیم گیری برای پایان دادن به جنگ نبود. بیان این گزاره برای دفاع از ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر، اگر قرار بود همانند روش تحلیل گران سیاسی و با استناد به «قرائن»  انجام شود، این پرسش وجود دارد که چه نیازی بود با داعیه تبیین تئوریک، این مسائل مورد بررسی قرار بگیرد؟ در ادامه مقاله به موضوع دیگری هم در این زمینه اشاره و نوشته شده است: «در مقابل، نگرانی از حمله مجدد عراق این مفهوم ضمنی را در بر دارد که اطلاعاتی درباره قدرت مؤثر نیروی نظامی عراق در دست است و این امر، علی‌الاصول، می‌بایست تردید سیاست‌گذاران را درباره "تصور یک پیروزی ساده" برمی‌انگیخت.» در اینجا نویسنده تلاش کرده است بصورت مبهم و نارسا نسبتی را میان نگرانی ایران از حمله مجدد عراق با «تصور یک پیروزی ساده» برقرار کند، ولی به شکل مبهم و بدون اطلاعات و یا استدلال مناسب این موضوع طرح شده است. در واقع روشن نیست منظور نویسنده از «مفهوم ضمنی» در این عبارت برای فهم درباره قدرت نظامی عراق به چه معناست و چگونه باید موجب تردید سیاست‌گذاران درباره امکان دستیابی به یک پیروزی ساده می شد؟ در اینجا نویسنده در حالیکه معتقد است امکان خاتمه دادن به جنگ پس از فتح خرمشهر وجود نداشت، تاکید می‌کند؛ «نباید برای ادامه جنگ این تصور ایجاد می شد که یک پیروزی ساده در انتظار است.» با فرض صحت این توصیه تحلیلی- تاریخی که یکی از مهمترین مسائل اساسی ادامه جنگ پس از خرمشهر است و در زمان جنگ و پس از آن مباحث زیادی را در میان فرماندهان نظامی به خود اختصاص داده است، پرسش این است که چگونه باید تردید مورد نظر نویسنده در سیاستگذاری، مورد توجه فرماندهان و تصمیم گیرندگان قرار می گرفت؟ نظرات مبهم نویسنده در استدلال و نتیجه‌گیری، با وجود اهمیت آن، در عمل مانع از فهم و باورپذیری توصیه تحلیلی مورد نظر نویسنده می‌شود. در ادامه مقاله با اشاره به همین موضوع و اینکه «تبلیغ پیروزی سهل‌الوصول که شور و اشتیاق‌ها را (با ضریب زمانی آسیب‌پذیر) برمی‌انگیخت» موجب شد تا «پس از فتح خرمشهر تبلیغ با آرمان درهم آمیخته شد.» نویسنده با این استدلال که امکان خاتمه جنگ پس از فتح خرمشهر وجود نداشت، روشن نیست از چه جایگاهی برای نقد و یا تبیین «درهم آمیختگی تبلیغ با آرمان» و تاثیر آن در ادامه جنگ را طرح کرده است؟ بعبارت دیگر؛ وقتی از نظر نویسنده امکان پایان دادن به جنگ نبود، چرا باید از سوی نویسنده محترم «درآمیختن تبلیغات با آرمان»، بعنوان یک مسئله نمایانده شود؟ مهمتر از آن؛ کدام آرمان بدون تبلیغات انجام می شود؟

ادامه دارد ...

برچسب ها:

چهل سالگی جنگ

،

نقد و بررسی

،

دیوان سالاری

،

کیومرث اشتریان

معرفی
    محمد درودیان هدف از تأسیس این صفحه، بیان دیدگاه‌ها درباره ابعاد سیاسی، اجتماعی و نظامی جنگ ایران و عراق و نیز بازاندیشی و اصلاح نظرات و آثار منتشر شده است. تقاضا دارم از طریق آدرس m.doroodian@yahoo.com بنده را از نقطه نظرات نقادانه و پیشنهادی خویش بهره‌ مند فرمایند.
    همچنین یادداشت های بنده از طریق کانال های ایتا و تلگرام قابل دسترسی است.

کانال ایتا محمد درودیان کانال تلگرام محمد درودیان
جستجو



    در اين سایت
    در كل اينترنت