با فرض اينكه هدفگذاري و تصميمگيري مهاجم در استفاده از قدرت نظامي براي تامين اهداف سياسي، در ساحت نظر و با محاسبات عقلاني و برقراري نسبت ميان ابزار جنگ با اهداف و منابع و با پذيرش ريسك پيروزي صورت ميگيرد، بنابراين منطق عقلاني جنگ، تابع محاسبه مهاجم از قدرت و موقعيت خود و متقابلا از موقعيت ضعيف و آسيبپذير كشور هدف، شكل ميگيرد. در واقع محاسبات مهاجم حاصل ادراك از موقعيت و تفسير آن براي «تغيير در موقعيت»، براساس مبالغه درباره قدرت خود و آسيبپذيري طرف مقابل بنا شده است. با اين توضيح، جنگ در ساحت عمل، بر پايه جنگ در ساحت انديشه و ذهن شكل ميگيرد، به همين دليل بازدارندگي به معناي تاثيرگذاري بر نظام ادراكي-رفتاري دشمن، با استفاده از همه مولفههاي قدرت، ميتواند مانع از تحميل هزينه جنگ با آشكار شدن اشتباه محاسباتي شود. براساس اين مقدمه، تجربه حمله نظامي به ايران در شهريور 59 از سوي عراق و حمله رژيم صهيونيستي در خرداد 1404، اين پرسش را به وجود آورده است كه: تصميمگيري براي حمله، با فرض محاسباتي از ايران ضعيف صورت گرفته يا ايران قوي؟ ....