پس از پایان جنگ، منطق پیوستگی روایی و معنابخش که متأثر از غلبه گفتمان و شرایط غالب در زمان جنگ بود، دچار «گسستگی» شد. به این شکل که با آشکارشدن نتایج جنگ طولانی و خاتمه آن با پذیرش قطعنامه 598، بجای پیروزی نظامی بر عراق، «گفتمان انتقادی» بر پایه آشکارشدن نتایج جنگ طولانی و فرسایشی، شکل گرفت. فرضاً وقتی عملیات بدر در سال 1363 بر پایه بررسی سایر مناطق و تجربه عملیات خیبر در سال 1362 انجام شد، این تصمیمگیری در زمان جنگ با منطق تاریخی و عملیاتی، توجیهپذیر بود و موجب انسجام روایی از وقایع و روند جنگ میشد، اما با پایان جنگ و آشکارشدن نتیجه کلی آن، عملیات بدر فراتر از زمان وقوع و در چهارچوب روند جنگ، موجب شکلگیری این پرسش منتقدانه شد که: چرا باتوجه به نتیجه عملیات خیبر در هور، عملیات بدر با تکرار عملیات در هور انجام شد؟ پیدایش پرسش یادشده در واقع با تغییر زمان و شرایط ایجاد شد و منطق حاکم بر چگونگی «انسجام و گسست روایی» را برای توجیه در زمان وقوع و یا نقد آن پس از خاتمه جنگ، آشکار کرد. این توضیح ناظر بر این معناست که فرآیند شکلگیری و تغییر در روایتها، با ایجاد پیوستگی یا گسست در روایتها، تدریجی است و در ذیل گفتمان و رویکردهای غالب مورد «بازروایی» و «بازتفسیر» قرار گرفته و تغییر میکند ...